۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

امروز





















چند روزیست اهل بیت ما رفته اند مسافرت و چند روزی دیگر نمی آیند. این جناب کمترین با خودم تنها هستم. 
موقعیت های تنهایی برای من معمولا موقعیت های دلچسبی هستند. راستش من حتی با خودم هم حرف نمیزنم در این وضعیت ها. حتی آواز هم نمیخوانم. آن کارگردانهایی که فیلم میسازند که طرف با خودش تنهاست و دارد آواز میخواند، اصلا تا بحال تنها نبودند با خودشان. آدم وقتی تنهاست حتی روزه سکوت میگیرد. بعد آدم فکر میکند. به همه چیز. به روند زندگیش. به سالهایی که گذشتند. امروز سر میز برای نهار نشسته بودم. و کم کم غذا می خوردم و حیاط را نگاه می کردم. حیاط ما حتی در زمستان هم گل رز و نسترنش به راه است. یکی دو سه تایی گل همیشه هست که آدم نگاهشان کند و نگاهت کنند. پرده ها را کنار زده بودم تا نور از بین آپارتمانها جا خالی بدهد و بخزد توی خانه. به نور معتادم. نباشد از بین میرم. صدایی نمیامد. لذت بخش بود. نه منتظر سوالی بودم نه دلهره این را داشتم که با حرف زدن، فضای خالی بین خودم و دیگری را پر کنم و سکوت را بشکنم. 
جعبه جادو هم چند روزی رفته مرخصی. به گمانم کلی خوشحاله از هم خانه بودن با من.
عصر فکر کردم انگلیسیم ضعیفه، رفتم و کتابی خریدم. کم کم نشستم به خواندنش. از این استیج ها. خوشم آمد. به فکر شدم که ادامه بدم. تصمیم گرفتم که نوشته هام را هم سامان بدهم. گشتی زدم و فکر کنم به نتیجه وان نوت رسیدن نتیجه خوبی بود. در حین لباس انداختن توی لباس شویی داشتم به پوشه هایی که برای وان نوت نیاز دارم فکر می کردم و به اینکه وبلاگم را چطور به آدرس جدیدی انتقال بدم. 
حس کردم به چند تایی از دوستام زنگ بزنم ولی گذاشتم که اهل خانه برگردن بعد . الان فقط سکوت.
هر بار که تنها می شوم می فهمم که دجستیو یکی از احمقانه ترین بسته بندی های دنیا رو داره و شیر کاکائوی دامداران احتمالا با دوده درست میشه چون بوی سوخته میده.
با سکوت که هستی رو راست می شوی. قمپز در نمیکنی. رو به روی خودت وامیستی به موقعیت هایی که از دست دادنش برایت گران تمام شده اعتراف میکنی . اما خب. نمیشود به جهان اجبار کرد برای موقعیت های کذایی. سا هم نمی اندازد و کهنه نمی شود زخم هایت. مثل این خانه میشوی. ته یک راه. با خودت خوبی، از این ته یک مسیر بودن از این سکوتت لذت میبری. امروز هم میگذرد. در این بین سکوت نقش پاپ را بازی میکند. دو بار دعای پدر مقدس، سه بار سوت، یک بار بیرون رفتن... آمین...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گاهی از آسمان میمون می‌بارد

یک هفته و سه روزه که داریم تعمیرات می‌کنیم. تقریبا همه جام خراب شده. خانه‌مان، ماشینمان، خانواده‌ام، کارم، جسمم، روحم، روانم.......