ساعت یازده و سه دقیقه ظهر روز دوشنبه ۲۶ تیرماه 91، مصادف با اوایل قرن بیستم و عصر ارتباطات و فن آوری و الخ...
هم زمان با بحران اقتصادی اروپا، شورش "وال استریت"
در آمریکا، فروپاش فرهنگی و اقتصادی ژاپن، رشد اقتصاد چین، ثبات سیاسی در روسیه و سوریه، بهار عربی در خاورمیانه و بحران
معنویت و هویت در غرب و زندگی پر معرفت در شرق و الخ...
در 156 سال بعد از کشف انسان "ناندرتال"
توسط آلمان ها ،این من بنده طبقه متوسط با تمام امکانات و تجهیزاتم؛ اعم از "ام
پی 4 پلیر"، موبایل "نوکیا ایکس 6" مجهز به دوربین 5 مگاپیکسل با امکان
اتصال به اینترنت، ایمیل، جی پی اس و موبایل بانک و... با کیف پولی بالغ بر 500 هزار
تومن موجودی شامل وجه نقد و حساب کارت بانک و الخ...
در میدان اصلی و مرکزی شهرم ــ شهری که چهار پشتم
در آن زیسته اند ــ پس از گذشت دو سال از آزادی خانم "آن سان سوچی" فعال
سیاسی در "برمه"، در روز روشن، به مدت ۳۲ دقیقه زندانی شدم!
62 سال بعد اختراع اولین کارت اعتباری، فقط کافیست
مقداری پول خورد همراه خود نداشته باشید و 49 سال بعد از ایراد سخنرانی "من یک
آرزو دارم" توسط "مارتین لوتر کینگ" در میدان آزادی (سابقن گاراژ) شهر
خود قصد کرده باشید برای رسیدن به مقصدتان از تاکسی استفاده کنید. در این صورت در
188 سال بعد از نگاشته شدن "سمفونی 9 بتهوون" حاضرم به عنوان راهنما و کار
بلد تور زیارتی سیاحتی «چگونه خود را در میدان آزادی (سابقن گاراژ) شهرتان زندانی کنید»
، شما را همراهی کنم.
بگذارید واضح بگویم: اینجانب در میدان آزادی (سابقن
گاراژ) شهرم در 104 سال بعد از جنبش مشروطه به جهت نداشتن پول خورد زندانی شدم و شرح
این اسیری از این قرار است که:
از طرفی در 145 سال بعد انتشار کتاب "سرمایه"
اثر " کارل مارکس"، مردم و کسبه ی حول میدان حاضر به خورد کردن اسکناسم نبودند،
از طرفی در 86 سال بعد از فوت "درویش خان" در اثر اولین حادثه اتومبیل در
ایران، رانندگان تاکسی حاضر به سوار کردنم نمی شدند.
خیالتان راحت تا آنجا که می دانم 53 سال بعد تولید
عروسک "باربی" نه دستان مخوف امپریالیسم جهانی در ماجرا دخیل و نه دوربین
مخفی در کار است. چرا که این هماهنگی میان کسبه وبازاریان در خورد نکردن 50 هزار ریال
(5 هزار تومان) از واحد پول ملی و عدم تمکین رانندگان تاکسی در سوار کردن شما با همین
مقدار پول ملی به صورت اسکناس از پیش تعیین شده نیست بلکه از امور جاری و روزمره در
این شهر است.
حال یکصد سال بعد از ترور "یار محمد خان کرمانشاهی"
سردار مشروطه و گذشت دو هفته از زندانی شدنم در میدان آزادی (سابقن گاراژ)، برای میدان
اصلی و مرکز شهرم، به فکر راه میانبری هستم جهت ارتباط منطقی میان دو اسم آزادی و گاراژ.
این فکر را تعمیم دهید به هزاران میدان و خیابان و گذر و کوچه و محله و اسم های قدیم
و جدیدشان در این مملکت فخیمه.
خدایش بیامرزاد "سر رابیو" که بانی تولید
اسکناس – آن هم بی پشتوانه- در ایران شد
خدایش بیامرزاد بانو "اشرف الملوک فخر الدوله"
دختر ناصر الدین شاه و نامزد دکتر محمد مصدق و مادر دکتر علی امینی که بانی سیستم تاکسی
رانی در این ملک شد.
خدایشان بیامرزاد...

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر