‏نمایش پست‌ها با برچسب شهر نویسی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شهر نویسی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

تُــــــــمِـــمُـــــــرغ همان تخم مرغ است


[بگی می گوید هفتاد یک سال کم، سن دارد، وقتی از او می پرسم خانه ات کجاست، می گوید لانه ی مرغ ها و بعد ادا در می آورد و قد قد می کند]

بَگی، تخم مرغ فروشی است که تبدیل به نشانه ای در کرمانشاه شده.
با تمام صدای گرفته اش با تمام طنازی ها و حاضر جوابی هایش با همان کت سورمه ای وارفته اش و آن پیراهن کنه و سبد سیمی تخم مرغ هایش، بخشی از خاطرات ما دهه شصتی های کرمانشاه است که با توپ دو لایه پلاستیکی و دروازه ای به پهنای فاصله تیر چراغ برق و دیوار خانه آقای «یوسفی»، خودمان را می کشتیم تا آنکه صدای مبهم آشنایی میگفت: تمـــمــرغ، که یعنی تخم مرغ!
بَگی که رد می شد بازی تعطیل بود و ما سرگرم سر به سر گذاشتن بگی می شدیم.
ما: بگی تخم خروسم داری؟
بَگی: برای زیر بابات می خوای؟
بَگی نهار چی داری؟...
و هر جواب بَگی شلیک خنده ها ما را به همراه داشت. جالب آنکه این سوال و جواب ها همیشه یک چیز بود اما بگی و حاضر جوابی اش چیز دیگری می نمودش.
این ماجرای سوال های تکراری ما بود و جواب های بَگی از سر بی خیالی و آشنایی. آنقدر بیخیال و آنقدر آشنا که انگار تا همین دیروز در خانه ی تک تک ما ساکن بوده و تک تکمان را به اسم کوچک می شناسد. بگی را تمام مردم کلان شهر کرمانشاه می شناسند چون قدم می زد و قدم می زد و تخم مرغ های محلی اش را جار می زد.
شاید اگر در کشوری دیگری بود، بگی مجسمه ای داشت چرا که جزیی از خاطرات مشترک تمام ساکنین یک شهر بشمار می رفت. اما کدام خاطره؟ کدام شهر؟ شهری که ویران شد خاطراتش هم به آوارهایش می سپارد...
خیلی وقت است بَگی را ندیدم
راستی از این پیره مرد قدم زن و تخم مرغ هایش کسی خبر دارد؟
عکس: بگی، محل: خیابان بهار کوچه شیرزادی/ از خودم


گاهی از آسمان میمون می‌بارد

یک هفته و سه روزه که داریم تعمیرات می‌کنیم. تقریبا همه جام خراب شده. خانه‌مان، ماشینمان، خانواده‌ام، کارم، جسمم، روحم، روانم.......