آدمیست دیگر، گاهی وقتها هم کم میآورد. خالی میکند.
هیچ چیز برای من قدر آگاهی داشتن از وضعی که در آن هستم مهم نبوده. اینکه مقیاس خودم و مختصاتی که در آن حاضرم را شناسایی کنم.
این به این معنی نیست که در زندگیم هیچ وقت گند نزدم اما به این معنیه که دقیقا نسبت به تضاد هایی که زمان های خراب کاری گرفتارشانم کاملا آگاهم. این وضعیت برای من چند ویژگی دارد اول اینکه در اکثر اوقات واقفم که چه فضاهایی در گیر تضاد هستند. دوم اینکه متوجه تضاد ها ، ناسازگاری ها و اشکالات منطقی در افکار و اعمال و گفتار خودم و دیگران هستم. میدانم گاف های هر سیستمی دقیقا در کجاهاست.
وضعیت منفی در چند جا شکل میگیرد. من به واسطه این شکل از رفتار به صورت کاملا پیچیده ای به جدال با مسائل مشغول میشوم. بررسی اجزا و تحلیل تک تک فرایندها کلی زمان بر میشود. به مواجهه و جدال و بازی دائم با محیط و یک جنگ فرسایشی حتی با احساسات آدم های اطرافم وارد میشوم. در کارهایم حتی به احساسات و تعلقات آدمها کاملا واقفم و نمیتوانم آنها را نادیده بگیرم. تقریبا حتی اگر نتوان وضع را توضیح دهم اما میدانم هر تضادی و هر معذوریت فردی دقیقا از کجای گذشته یک فرد ممکن است پیدایش شده باشد و برای همین احساسات آدم ها برای من به شدت مهم است. فرسایش دائم در روش من کاملا خودش را نشان میدهد. انرژی اولیه ارائه طرح ها و برنامه ها در نهایت به سرخوردگی منجر میشود اما کاملا میدانم که تنها مسیر عبور از راه درست همان برنامه ها هستند.
مچ کردن تمام این وضعیت ها تقریبا امر محال است و در صورت وارد شدن به واقعیت بخشیدن به این امر محال صرف هزینه و وقت فراوانی را میطلبد. به اینجا که میرسی که میدانی چه کاری اشتباه است و درست انجام دادنش از چه راهی میگذرد و نمیتوانی و در اکثر اوقات محیط توانایی همراهیت در انجام کار درست را ندارد ، خالی میکنی، تمام می شوی...
در دو ماه گذشته من دائم در این فضای گیر کردن و تمام شدن دائم حضور داشتم، تحمیل های محیطی و مقاومتش در برابر تمام بازی هایی که برای اصلاحش برنامه ریزی میکنی. این حجم از مقاومت غیر قابل تصور است. امشب دوستی ضربه نهایی را زد و من ماندم. حس کردم این همه صرف هزینه عمومی کردن در نهایت چکار میکند با من...
این شعر شهریار به هوشنگ ابتهاج خاطرم آمد که:
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
.jpg)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر