‏نمایش پست‌ها با برچسب یادداشت‌ های پراکنده. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب یادداشت‌ های پراکنده. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

چشم در برابر چشم


نشسته ايم تا مترو از درون آن سياهه ي تاريك بيرون بخزد و ما را ببلعد. ترس ميگيردم. اين جمله را كه هميشه ماهان تكرارش ميكند به خاطرم مي آيد: اگر دیر زمانی در مغاكي چشم بدوزی، مغاك نيز در تو چشم خواهد دوخت!
محو ترس از تاريكي تونل مي شوم، تاريكيی كه مرا فرا مي گيرد.
قدم مي زنيم. روزهاست که قدم میزنیم، تمام آسفالت خيابان ها را زير پاهايمان رو به عقب لوچ مي كنيم.
دو بار شاد و پشيمانمان كرده اند. خانه هايي را كه خواستيم را نتوانستيم بخريم. و الان در اين لحظه كه درون اين تاريك را نگاه مي كنم نا اميدي مرا فرا گرفته. تاريكيی كه ما را در درون خودم فرو مي برد. من و من. من و آينده اي كه انتظارش را نمي كشيدم. من و اين گودالي كه مرا مي كشد به درون خود و من قصد هيچ گونه مقاومتي را ندارم. خود را سپرده ام به او و ميروم به درون جاذبه اش.
پاهايم لش ميشوند روي خياباني كه هيچ وقت انتظار اين حد از واقعيت را از او نداشتم. شانه هايم دائم سنگين مي شوند و فشار مي آورند به پرده ديافراگمم. نفسم ميرود و خميازه ميكشم، حباب هاي اكسيژن، بين سلول هايم ميتركند، ديواره سلول ها مي ريزند و خون فواره ميكند به درونشان. خون ميخزد درون سرم و فكر و اكسيژن و تيترهاي دنياي اقتصاد در لابه لاي لوچ هاي مغزم پمپاژ مي شوند، «پيام وام جديد مسكن به بازار»، «رابطه وام مسكن با قيمت»، «نقشه خريد مسكن با سبد وام»
+ خانه را مي خريم؟
_ بايد باهاش زودتر تماس ميگرفتيم.
+ نمي شه اينطور باشه. بايد فرازمند كمك كنه، ما خانه را مي خوايم نميشه فقط بخاطر پنج تومن نشه
شكمم كش مي آيد به اندازه تمام ساندويچ هايي كه بايد بخوريم، تمام جوجه كباب هاي ارزان وزيري، اشك از توي گلوش بالا مياد و با يه قلپ دلستر پايينش ميده
+ دلستر مني تو...
_ شوخي نكن حوصله ندارم.
هميشه پنج تومن را كم داريم، هميشه...
+ از بنگاه بالن هستيد يا آتيه؟
+ مورد 53 متري طبقه سه پلاك 44 كوچه ثريا رو ديديم. نه خوب نبود. نورش مشكل داشت
همون كه عكس آقاي خانه مثل مرده شورهاي بي روح باغ فردوس در سردر خانه بود را مي گفت . همان كه زَنِ مثل «نانيِ» «قلعه هزار اردك» بود.
+ نه! خرجم داشت، كل خانه بايد رنگ بشه. حالا خودت زحمت بيافت بگرد. ميدونم بنگاه شما با اين پرسنل قوي حتما براي ما پيدا ميكنه
من خيره به دنبال نسيمي ميگردم كه به صورتم بخورد، خنكم كند.
شهر در آن بالا وزن خود را رها كرده روي ما اين زير توي مترو. ما اين زير نشسته ايم و پاهايي را مي بينيم كه روي ما قدم مي گذارند مي روند. كفش ها كفش ها و ردشان بر چشمم.
بايد بنويسم. بايد برگردم به نوشتن
خانه را به ما نفروخت. خانه اي كه دوستش داشتيم. نفروخت و ما دوباره بايد بگرديم.
تلوزيون دارد سرودي حماسي

گاهی از آسمان میمون می‌بارد

یک هفته و سه روزه که داریم تعمیرات می‌کنیم. تقریبا همه جام خراب شده. خانه‌مان، ماشینمان، خانواده‌ام، کارم، جسمم، روحم، روانم.......