از آنها که گوشَت را بچسبان روی آسفالت و صدای مجرای زندگی را آن زیر بشنو، بعد آن زیر جماعت داغان از تمام کشور توی ایستگاه مترو جمع شده اند و مجرای زندگیشان به باریکی نخ دندان است. مثل ایستگاه آزادی؛ یک مشت آدم نابود توش جمع می شویم؛ مسافرهای ترمینال غرب، کارگرها و سربازهای از مرخصی برگشته که از نام در خور توجه "شادمان" به سمت امام علی تغییر خط می دهند . در هیچ کدامشان سحر خیز باش را نمی بینی، آدم های کامروا نشده در مجرای زندگی قالیبافی.
یک سری ها هم هستند مثلا از شرقِ کارمند نشین می آیند مرکز، صبحشان را با موسیقی کارمندی شروع کرده اند؛ صبحگاهی علیزاده و دختر ژولیده علی نقی وزیری با تنظیم مشکاتیان. شعار این است، حس مصمم زندگیت را بسوزان در مرکز تهران و عصر آش و لاش برگرد خانه.
یک چیز را نباید هیچ وقت فراموش کرد که آدمِ مترو، آدم مصمم نیست؛ آدم مصمم ها پول دارند، کار دارند یا قرار است به پول برسند.
نگاه چهره ها که می کنی می فهمی اطمینان در هیچ کجای مجرای زندگی این شهر وجود ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر